تو امـید مـنی امـا
داری از دسـت مـن مـیری
با دسـتهای خودت داری
هـمه هسـتیمو میگیری
دعـا کردم تو روبـازم
با چـشمی که نـخوابـیده
مگه مـیذاره دلتشـنگی
مـگه گـریه امـون مـیده
مریـضـم کـرده تنـهایی
ببـین حـالم پریـشونه
من اونقدر اشـک مـیریزم
کـه برگردی به این خـونه
حسـابش رفته از دسـتم
شبـایی رو کـه بـیدارم
شـاید از گـریه خوابـم بـرد